نشر و توزیع آثار حجت الاسلام آزادبخت

این وبلاگ مختص به نشر و توزیع آثار مکتوب حجت الاسلام باقر آزادبخت -زید عزه- و دریافت نظرات خوانندگان آنها می باشد و هیچ فعالیت دیگری ندارد

نشر و توزیع آثار حجت الاسلام آزادبخت

این وبلاگ مختص به نشر و توزیع آثار مکتوب حجت الاسلام باقر آزادبخت -زید عزه- و دریافت نظرات خوانندگان آنها می باشد و هیچ فعالیت دیگری ندارد

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقه امامیه» ثبت شده است

معانی و مراتب پنج گانه اجتهاد بر پایه مبانی و ادله اعتبار «فقاهت» (برگرفته از مقدمه کتاب اشارات فقهیه صص 20-18)

ادامه یادداشت قبلی...

با توجه به سخنانی که در یادداشت قبلی گفته شد، پنج مرتبه برای روش علمی و اجتهادی در تفقه به ذهن می رسد. مرتبه نخست مربوط به قاضیِ متکفل قضاوت در حوادث جزئیه و پرتکرار است. این مرتبه از فقاهت به خاطر لزوم فهم حکم شرعی در موارد تعارض حقوق و اعمال، شرط شده است. پس مقدار لازم از فقاهت در حد دانستن احکام -به خصوص فروع مربوط به اختلاف در ذیل ابواب مختلف فقه و نیز آیین قضاء و دادرسی در کتاب القضاء- و مهارت در تطبیق آنها بر موارد جزئی می باشد. به همین علت است که به نظر می رسد قضاء قضات دادگاه ها در زمان ما -بر فرض وجود چنین مهارتی و نیز مقدار معتبر از عدالت و اجتماع دیگر شرایط قضاء- نافذ بوده و نیازی به استناد به ریاست قوه قضائیه -قاضی القضات- و وکالت در مطالعه پرونده و بیان حکم و این قبیل حیل شرعی ندارد.

مرتبه دوم مربوط به همان موضوعات بوده اما مخصوص تحاکم قضات و فقهاء است. قاضی در اینجا باید بتواند وجه اختلاف و نوع نزاع طرفین را بفهمد و مبانی اجتهادی آنها را نیز در نظر بگیرد. همچنین اعمالی که جز برای مجتهد جایز نیست و نوع اجتهادی که به صدور آن اعمال انجامیده و وجاهت اجتهاد و عمل آن مجتهد، همه از موضوعاتی است که باید برای حاکم احراز شود. بنابراین قاضی مربوط به تحاکم های عادی فقهاء، باید از مرتبه فقهی بالاتری برخوردار باشد به طوری که بتواند مسائل مذکور را احراز و وجاهت فقهی و تبریر استدلال فقهای متهم یا متخالف را درک کند. پس دادگاه های ویژه روحانیت یا جرائم قضائی می بایست از فقهاء و قضاتی با مرتبه فقاهت بالاتر از قضات عادی بهره بگیرند.

همچنین قضات مستقر در دادگاه های تخصصی که مربوط به جرائم تخصصی است، بایستی علاوه بر فقاهت، از اطلاعات مربوط به آن رشته نیز مطلع باشند. قاضی فوتبال، قاضی دادگاه های نظامی، قاضی پلیس راهور، قاضی فضای مجازی و دیگر قضات مشابه از این قبیل هستند.

مرتبه سوم مربوط به امور کلان و حوادث واقعه اجتماعی است. حاکم متکفل امور حسبیه یا فقیه جامع الشرائط مبسوط الید بایستی هم از مرتبه بالاتری از عدالت و هم از سهم والاتری از فقاهت بهره مند باشد. چرا که درک حوادث واقعه مذکور و موضوعات اجتماعی بصیرت و بصارت ویژه ای می طلبد که ریشه در درک رویه اهل بیت(ع) در این امور دارد. چه بسا تنها کسی چون مالک اشتر و در مراتب بعد، علی بن یقطین و امثالهم صلاحیت این سمت را داشته باشند و دیگر فقهاء از اصحاب ائمه از این مساله بر کنار باشند. علت شروط بصیرتی و شخصیتی مذکور در قانون اساسی برای رهبری و عدم اشتراط مرجعیت نیز همین امر است.

از آنجا که حفظ نظام فقاهت مستلزم رواج بحث و تدریس علمی است، همواره افرادی از باب مقدمه واجب یا واجب نفسی ارشاد جاهل، می بایست به امر تدریس و تعلیم در حوزه های علمیه بپردازند. پر مسلم است که این جایگاه مقتضی تسلط بر ادله فتاوا و مهارت در تعلیم وجوه معارض و مشابه است. پس فقیهی که متکفل اقامه بحث های علمی در حوزه های علمیه است می بایست بیش از دیگر طبقات مذکور به فقاهت تسلط داشته باشد. زیرا این فقیه باید علاوه بر تطبیق، بر استدلال بر کبریات و استخراج آنها از منابع فقه و نیز نقد و جرح سبک های متعارض استدلال تسلط داشته باشد تا از عهده امر تدریس و تثبیت روش اجتهاد شیعی در دیگر فقهاء بر بیاید. پس صرف دانستن فتوا و تطبیق بر جزئیات در مورد این فقیه کفایت نمی کند. این مرتبه نیز مرتبه چهارم از فقاهت است.

همچنین می توان مرتبه پنجمی برای فقاهت فرض کرد که مربوط به کسانی است که منبع تغذیه همین مدرسین و اساتید هستند. امثال شهید اول و وحید بهبهانی و کاشف الغطاء و شیخ انصاری از کسانی هستند که در هر عصری به وجود ذی جود آنها نیاز است تا حوزه ها را نشاط بخشیده و مانع رکود آنها گردند. بنابراین فقیه مدوّن علوم و فقیه تحول بخش در علوم انسانی می بایست دارای مرتبه بالاتری از فقاهت نسبت به مراتب پیشین باشد.

با این توضیحات جایگاه لمعه و شرح آن نیز روشن می شود. لمعه کتابی است که نویسنده اش آن را به منظور استفاده برخی صاحب منصبان متدین شیعی -گویا به منظور استفاده در عرصه حکومت داری و قضاوت میان مردم- نوشت و رسالت آن فی الجمله مشابه قانون مدنی ایران بود. همچنین شرح لمعه نیز به منظور تبیین اجمالی علت فتاوای مشهور امامیه نگاشته شد.

تذکر این نکته نیز لازم است که روش های اجتهادی مختلفی در شروح و حواشی شرح لمعه و یا برای تدریس آن به کار رفته است. معمولا آنچه که امروزه در مدارس قم می تواند مصداق روش اجتهادی باشد، تدریسی مشتمل بر ذکر وجه و دلیل استفاده های اصول فقهی شهیدین در ضمن فقه است. پس کسی که قواعد اصولی و یا نهایتا چند نکته رجالی و حدیثی را در شرح لمعه تطبیق کند واجد روشی اجتهادی تلقی می گردد. این در حالی است که ما در این تعلیقات اساسا این حد از کار را به خود خواننده واگذار کرده ایم و کمتر متعرض نکات پیش پا افتاده و متداول اصول فقهی می شویم. به دیگر سخن کتاب حاضر نیز کتابی اجتهادی است. اما اجتهادی بودن آن وراء تطبیق قواعد اصول فقهی است. ما در این تعلیقات از ملامح و نکات مختلفی بهره برده ایم و در این کتاب به وضوح این حقیقت را متوجه خواهید شد که اصول فقه تنها یک بخش کوچک از دستگاه استنباط فقهی است. در ادامه بیشتر به بررسی خصوصیات این تعلیقات می پردازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۲
کاربر بیان

طلبه مکاسب خوان بایستی آگاهی اجمالی از خصوصیات این کتاب داشته باشد. در نظام آموزشی حوزه قم، پیش از مکاسب کتاب شرح لمعه شهیدین تدریس می شود. بنابراین شناخت مکاسب و تفاوت های آن در گرو شناخت سطح قبلی آموزش فقه یعنی شرح لمعه است. در اینجا چند خصوصیت شرح لمعه را ذکر کرده و توضیح بیشتر را به مقدمه کتاب «اشارات فقهیه» -حواشی نویسنده بر باب متاجر از شرح لمعه- ارجاع می دهیم.

لمعه که برای برخی درباریان متدین خراسان نوشته شده بود، عنایت ویژه ای به بیان نظرات مشهور و پذیرفته شده نزد طائفه امامیه دارد مگر آنجا که شهید به دلائلی تامل ویژه ای درباره فتاوای مشهور داشته باشد. چه آنکه همانگونه که در مقدمه حاشیه متاجر نقل کرده ایم، به تعبیر مرحوم آیت الله خوئی، احتمالا شهید اول اعلم فقهای تاریخ شیعه (حتی نسبت به معاصرین) باشد. این ویژگی کتاب، بالتبع مرزبندی فقهی شیعه را با مذاهب دیگر اسلامی نسبتا ترسیم نموده است. شارح شهید نیز معمولا اختلاف فتاوای شیعه از دیگران را متذکر می شود. اما در کتاب مکاسب این ویژگی به عنوان یکی از شاخصه های اصلی مورد اهتمام شیخ انصاری نبوده و ایشان التزامی به این مطلب نداشته اند چرا که هدفشان در کتاب مکاسب چیز دیگری بوده است.

ویژگی بارز دیگر در کتاب شرح لمعه، جامعیت نگاه فقهی است. حجم مناسب اعتناء به نصوص -چه با تصریح چه با اشاره و چه حتی بدون اشاره به وجود نص-، توجه به قرائن روایی در استنباط حکم و توجه دادن به قرائن در موضوع شناسی، توجه مستمر به عرف، توجه به وجوه و اعتبارات عقلیِ مستفاد از مناسبات احکام، توجه به قواعد فقهیه، التزام به ضوابط منظم اصول فقهی و گاه نیز اشاره و تصریح به آنها، استفاده مناسب از قواعد باب تعادل و تراجیح، نگاه های حقوقی و عرفی و منصفانه در باب حقوق -مانند خیارات و یا فصل یکم از وصیت و ... - و در یک کلمه تلاش در ارائه تصویری معقول (از جهت تناسب با اصول فطری انسانی و پایه های مقبول دیانت) و قابل دفاع (از جهت تناسب با اصول عقاید و مباحث کلامی و عدم تضاد با آنها) از فقه شیعه همزمان با صیانت از اصالت فقهی آن و قابلیت استناد و ارجاع آن به فقه قدماء و اقدمین، ویژگی های بارز شرح لمعه شهیدین است.

این در حالی است که اجتماع بارز این خصوصیات در هر صفحه یا هر بحث از کتاب مکاسب کمتر به چشم می خورد. شیخ اعظم با فاصله نسبتا طولانی پس از شهیدین، سعی در تحلیل مباحث دارد و با احتیاطی مثال زدنی می کوشد که با بررسی مفصل و استظهار دقیق از نصوص و نیز اقوال، اندک اندک موضوع فلان حکم یا شرایط آن را به گونه ای موسع تر از آنچه در تعبیر روایت یا قول مشهور فقهاء یا عده ای از آنان گفته شده، نمایش دهد؛ توسعه و تضییقی که در شرح لمعه کمتر به چشم می خورد و یا در مواردی که صورت پذیرفته- به این دشواری و حساسیت نبوده است.

ویژگی دیگر شیخ اعظم و مکاسب ایشان خصوصا مکاسب محرمه- بهره گیری عمیق و حساب شده از صناعت «تقسیم» است؛ خصوصیتی که گاه مورد انتقاد بزرگانی چون صاحب کفایه واقع شده است. در مورد نقش و فایده تقسیم، سخن فراوان است. ما در مقدمه و نیز در دفتر اول از حواشی متاجر در این باره سخن گفته ایم. کوتاه این که تقسیم یکی از ابزارهای بازشناسی «مقسم» و «اقسام» است. این مطلبی است که در «التعریف بالقسمة» در المنطق خوانده ایم.

شیخ با تقسیم های خود در اطراف موضوعات و نیز با انتخاب عناوین مناسب برای هر قسم و سپس دسته بندی ادله و اقوال در هر بحث، ورود و خروج و نگاه خود به موضوع و دلیل شرعی آن را به خوبی تثبیت می کند. در این راستا کافی است در اطراف این چند پرسش تامل کنیم؛

1-    چرا نوع اول از مکاسب محرمه، بر نوع دوم مقدم است؟

2-    چرا نوع دوم بر نوع سوم مقدم است؟ و هکذا علت ترتیب موجود در این پنج قسم چیست؟ آیا این ترتیب ارتباطی با نوع ادله در هر قسم از حیث شدت (ثبوتا) و یا قوت (اثباتا) دارد؟

3-    عناوین هر نوع، چه ارتباطی با دلیل حرمت در آن نوع دارد؟

4-    چرا در نوع دوم، بحث را به سه قسم کوچکتر تقسیم کرده است؟ و چرا ترتیب موجود را میان آن سه برقرار نموده است؟ آیا در اینجا هم از همان رویه مربوط به اصل پنج نوع مکاسب محرمه پیروی نموده است؟ آیا دلیل هر دو کار نیز یکی است؟ همچنین در مورد تقسیم قسم دوم به سه مساله کوچکتر.

5-    در استدلالات و توضیح محل بحث، چرا یک قول را یک دلیل را بر قول یا دلیل دیگر مقدم می دارند؟ آیا سایه روشنِ خاصی از شدت به ضعف یا بالعکس- وجود دارد؟

     پاسخ به این سوالات در ضمن مطالعه مکاسب، ما را به شناخت ذهن روشمند شیخ اعظم نزدیک تر می سازد. و چه بسا علت این همه را بتوان در تثلیت حالات مکلف در کتاب رسائل ایشان جست! خوب است که استاد درس مکاسب (محرمه) به وجوه روش شیخ اشاره ای داشته باشد و شاگرد نیز بایستی این روش را تعقیب کند تا مکاسب خواندنش به نحو مطلوب باشد. البته اساتید و بزرگان به تفصیل، خصوصیات دیگری را نیز برای کتاب مکاسب و بایسته های مطالعه آن بر شمرده اند که باید در مجال مفصلی نقل و بررسی شوند.
پ.ن: در پاسخ به عزیزی که خصوصی پیام داده و سوال پرسیده بودند که کسی که لمعه را خوب نخوانده، برای ورود به مکاسب باید مجددا لمعه را خوب بخواند یا راه دیگری هم هست؟ پاسخ: بهتر است اقلا متاجر و اجاره و وکالت را از شرح لمعه خوب بخواند. مطالعه باقی مباحث لمعه به عنوان مقدمه مکاسب، لزومی ندارد. اگر هم کلا شرح لمعه را مراجعه نکرد، متاجر و اجاره را از دیگر کتب فقهی -مانند ریاض المسائل- بخواند. اگر این هم نشد، مکاسب را با شرح یا استادی که رویکردشان توضیح ساده و روان مطالب و مقدمات نظر شیخ است، بخوانند.

الحمد لله رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۸
کاربر بیان

 

11)        قوله: و وجه عدم الاشتراط اصالة الصّحة ص 339

ابهامی که در این کلام وجود دارد این است که معنای اصالة الصحة در اینجا[1] سه احتمال دارد که هیچکدام درست در نمی آید یا اساسا مفید صحت نبوده و تمام نیست.

معانی سه گانه اصالة الصحة در حوزه اعمال و عناوین اعتباری

نخستین احتمال این است که به معنای استصحاب صحت عقد است. زیرا در حالتی که قبول بر ایجاب مقدّم نبوده عقد صحیح بوده و اکنون که قبول مقدّم شده شک داریم هنوز عقد صحیح است یا نه لذا استصحاب صحت جاری میشود. در حالی که شک ما اساساً در بقای موضوع است و به عبارت دیگر این دو صورت، در واقع دو فرد از عقد هستند که در طول هم نمی باشند. لذا استصحاب جاری نمیشود.

معنای دیگر آن اصالة الصحة در مقابل اصالة الفساد در معاملات است. در معاملات هر گاه شک کند که آیا سبب یا اسباب و شرائط لازم برای تأثیر معامله همگی جمع هستند یا نه و به عبارتی دیگر آیا امری که مفقود است جزء اسباب و شرایط معامله بوده یا نه پای بحث از جریان اصل به میان می آید یعنی آیا در هنگام این شک اصل بر صحت معامله است یا اصل بر فساد آن می باشد؟

معمولاً فقها و اصولیین در اینجا می فرمایند که شک در اجتماع اسباب و شرائط معاملات مجرای استصحاب عدم اجتماع اسباب مذکور است و نتیجۀ آن عدم تأثیر شرعی خواهد بود. لذا اصل را بر فساد میگذارند پس اصالة الفساد نتیجه اصل استصحاب بوده و بر آن تکیه میکند. این نیز یکی از مواردی است که اصل عملی به کمک اصول مذکور در باب ظواهر می آید. در اینجا هم طبق نظر عمدۀ فقها این اصل جاری بوده و موجب فساد بیع مورد نظر میشود. لذا جریان اصالة الصحة در مقابل اصالة الفساد مزبور صحیح نمی نماید.  

معنای دیگر آن اصالة الصحة فی عمل الأخ المسلم است که بر خلاف موارد قبلی ربطی به اصول عملیه متداول ندارد بلکه جزء قواعد فقهی است هر چند که مانند اصول عملیه امری تعبدی بوده و ناظر به مقام شک می باشد. منبع آن حدیث معروف امام علی علیه السلام است که می فرمایند: ضَع امر أخیک علی احسنه[2]. همچنین روایات دیگری برای این اصل در کتب اصول فقه ذکر شده است.

کاربرد این اصل در فقه وسیع است. برای نمونه نزد عده ای از فقهاء، غیبت مسلم که یکی از مطهّرات شمرده شده است متکی به اصالة الصحة در عمل اوست. زیرا اگر بدانیم مسلمانی آگاه به نجاست لباسش بوده و پس از چند روز غیبت او را در همان لباس ببینیم به طوری که مطمئن باشیم با آن لباس نماز خوانده است شرعاً موظف هستیم نماز او را به نماز صحیح جامع شرایط که یکی از آنها طهارت لباس است حمل کنیم. و دلیل آن همین اصالة الصحة فی عمل الاخ المسلم است. بنابراین حکم به طهارت این لباس میکنیم.

اما این اصل نیز در اینجا جاری نیست زیرا محل کلام، طبیعت عقد است چه فعل ما باشد و از باطن آن خبر داشته باشیم، و چه فعل برادر دینی ما باشد و آن را طبق ظاهرش قضاوت کنیم. بدیهی است هیچ کس اصالة الصحة به این معنا را در فعل خود جاری نمیکند زیرا مجرای آن شک در صحت عمل دیگران است که به کیفیت آن علم نداریم لذا در فعل خودمان قابل جریان نیست پس این معنا از اصالة الصحة نیز طبیعت عقد را تصحیح نمی کند. در کلام محشین و شرّاح روضه هم به تقریر مناسبی از معنای این اصل در اینجا برنخوردیم. بنابراین ابهام ما باقی است.



[1]. یک معنای دیگری از اصالة الصحة وجود دارد که اساسا ربطی به این بحث ندارد و لذا ما آن را در اینجا جزء احتمالات ذکر نکردیم. آن معنا عبارت است از اصالة الصحة و السلامة که مربوط به اعیان است و به معنای سلامت از عیب بوده و در مقابل عیب می باشد. این معنا عمدتا در خیارات -خیار تاخیر، شرکت، تبعض الصفقه و عیب- کاربرد دارد. در تعلیقه شماره 49 درباره این معنا از اصالت الصحه و السلامه سخن خواهیم گفت. همچنین معنای دیگری از اصالة الصحة نیز وجود دارد که در قاعده «اصالة الصحة فی العمل بعد الفراغ عنه و التجاوز عن محله» مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. این معنا از اصالة الصحة متقارب با معنای سوم مذکور در متن (اصالة الصحة فی عمل الغیر یا الاخ المسلم) است ولی غیر از آن بوده و در لسان فقهای متاخر ما به قاعده فراغ و تجاوز شهرت دارد. مجموعا این پنج معنا از اصالة الصحة در کلام قوم مطرح است گر چه ریز قاعده هایی مانند قاعده محتمله در کلام شیخ اعظم انصاری تبعا لفخر المحققین- (فرائد الاصول ج 3 ص 342) نیز قابل اضافه به این مجموعه هستند اما به علت ندرت ابتلاء بر فرض تمامیت قاعده- یا عدم مقبولیت آنها نزد مشهور، از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.

[2]. وسائل ج 8 ص 614، الباب 161 من أبواب أحکام العشرة، الحدیث 3، و کافی ج 2 ص 362، باب التهمة و سوء الظن، الحدیث 3.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰
کاربر بیان

 

 

9)        قوله: و بتغییرها کطحن الحنطة ... ص 334

شارح شهید در اینجا امر دیگری را به تلف ملحق می کند و آن تبدیل صورت و هویت شیء است. به دیگر سخن ایشان می خواهند بگویند که شرط عدم بقاء عین برای عدم جواز رجوع، هم با نفی بقاء صدق می کند و هم با نفی صورت و هویت خاص آن عین. یعنی چه وجود آن شیء از بین برود و چه وجودش باقی بماند اما صورت و ماهیتش تغییر کند. در هر یک از این دو صورت، «العین الباقی» یا «بقاء العین» منتفی می گردد. ایشان به خاطر تفاوت صناعی و لطیف بین این دو نوع تلف -یعنی تلف الوجود و الماده و تلف الماهیه و الصوره-، واژه «تغییرها کطحن الحنطه» را همراه با تکرار حرف جر «باء»، بر «تلف العینین» عطف کرده است در حالی که مصادیق قبلی را مستقیما از قبیل تلف می دانسته و لذا بدون تکرار حرف جاره ذکر نموده است.

 

اعتبارات و عناوین و اسامی مختلف اشیاء در ظرف تکوین و ظروف عرف عام و خاص

مدار سخن در اینجا بر این است که اشیاء علاوه بر حقائق فلسفی خود و ماهیاتی که از آنها حکایت میکنند دو گونه اسامی و عناوین دیگر نیز دارند. نخست اسامی و عناوین رائج اشیاء در عرف عام است که همه روزه هزاران بار استفاده میشود. و دستۀ دیگر عناوین اشیاء در ظرف عرف های خاص و خصوصی است. این اسامی نیز روزانه هزاران بار تکرار میشوند.

جالب توجه است که اسامیدسته اول و دوم تفاوتی لغوی با یکدیگر ندارند اما معنا یا محدودۀ معنای آنها در ظروف عرف خاص با ظرف عرف عام متفاوت است. برای نمونه، معنای آب، در دانش شیمی به مواردی نیز که در عرف عام به آنها آب گفته نمیشود، اطلاق می گردد. همچنین، در عرف عام، غذا به مواردی نیز که در عرف خاص تجاری -عرف آشپزخانه دارها- یک وعده غذای قابلِ عرضه قلمداد نمی گردد، گفته میشود.

در اینکه کدام عرف مرجع تفسیر الفاظ شرعی واقع میشود بحث هایی صورت گرفته است. اما به هر روی شکی نیست که نهایتاً مرجع تفسیر و مصداق یابی عناوین معاملات خارجی و جزئی، عرف خاص متعاقدین است. زیرا مبنای اعتبار عرف، دخالت آن در تفسیر ناگفته های لفظی متعاقدین و بلکه در مطلق مقامات سخن گفتن- است. پس عرف به مقداری که در ذهنیت آنها در هنگام انشاء و به صورت قرینه لبیه متصله، حضور داشته است، اعتبار دارد. بنابراین نهایتا عرف خاص ایشان است که مفسر مراد آنان بوده و لذا بر عرف عام مقدم بوده و به تعبیر دیگر- اظهر از آن است.

عرف تجاری که عرفی خاص است اوصاف اشیاء را در صدق عناوین کالاهای اقتصادی دخیل میداند. مثلاً پارچۀ دوخته شده هر چند در عرف عام هنوز پارچه است اما در عرف تجاری به صورت کالای جدیدی به نام لباس در آمده به طوری که هیچ کس در بازار به فروشگاه لباس، بزّازی نمیگوید و در بحث دیون یا ضمان، تحویل دادن لباس به جای پارچه مبرئ ذمه نیست. چنانکه برنج کامل در عرف بازار کالایی غیر از برنج نیم دانه تلقی میشود. بنابراین شکی نیست که تغییراتی همچون آسیاب کردن گندم موجب زوال عین تجاری « گندم » است.[1]

اما باید توجه داشت که عرف خاص آنقدر هم حساس نیست که برخی تغییرات کوچک را موجب تغییر نوع کالا بداند یا کالای فاسد را اساساً مصداق کالا نداند. طبیعتاً برای فهم هر مورد باید به عرف خاص آن مراجعه نمود و در صورت استقرار و استمرار شک، عنوان تجاری سابق را استصحاب نمود.



[1]. در فقه نمونه های فراوانی از این دست وجود دارد که تشخیص مصداق آن موجب اختلاف بین فقهاء نیز شده است. برای نمونه به این سخن دقت کنید: «و آخر من احتمال الفساد الحاقاً لتبدّل الوصف بتبدّل الحقیقة» (جواهر الکلام ج 22 ص 431).

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۶
کاربر بیان